تنهاترین
نخواستم بفهمی چقد بیقرارم
نذاشتم تو اون حال بمونی کنارم
چجوری آخه باورت شد که دوست ندارم
چرا دردمو تو نگام ندیدی
نخواستم بفهمی چقد بیقرارم
نذاشتم تو اون حال بمونی کنارم
چجوری آخه باورت شد که دوست ندارم
چرا دردمو تو نگام ندیدی
با لبخندی ساده بشین روبروم
تا من مثل آینه تماشا کنم
بزار آرزوهای گم کردمو
تو چشمای مست تو پیدا کنم
ترجیح میدم تنها باشم
نخواه شبیه باقی آدما شم
خودم خواستم آلودت شم
خودت خواستی من نباشم
من با زخم زبونات رفیقم
مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم
با توام که داری به گریه ام می خندی
کاش می شد بیای و به من دل ببندی
اسمت که میاد حالم بد میشه
یه تریلی غم از روم رد میشه
مادرم میگه چته بیخودی
باز اسمش اومد دیوونه شدی
بی سر و سامان تو شد
شانه ی سر خورده ی من
رنگ بزن بر لب این
خنده ی دل مرده ی من
آبی که از این دیده چو خون میریزد
خون است بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل می خورد و دیده برون میریزد
اِی که بی تو خودمو تک و تنها می بینم
هر جا که پا می ذارم تو رو اونجا می بینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه ی غربت تو قد صد تا قصه بود
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شكسته ام بمون
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شكسته ام ولی برو، بريده ام ولی بيا
می خواستم چشم های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم
تو ندیدیش؟
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
غروب... زمزمه ای با ترانه های قدیمی
غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی
سکوتِ ساده عکسی شکسته می کشد آرام
مرا به گوشه ای از عاشقانه های قدیمی
به کسی چه این صدا کارش از تو خوندنه
یا که کار هر شبم با گریه بیدار موندنه
باز می خونم از تو که دوست دارم خیلی زیاد
تو همون حس قشنگی که دلم رو نمی خواد
خسته تر از صدای من، گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطره ات به جای تو
رفتی و آشنای تو، بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ولی پاک و نجیب ماند و بس