نگرانت می شوم
دیر که جواب می دهی نگران میشوم
میگویند نگرانی، عشق نیست
چند روز که صدای خندههایت را
نمیشنوم دلتنگ میشوم
ببخش
در وجودم کسی هست
به وسعت تو که
هر شب موهایش را شانه میزند
و هر شب یاد آخرین نگاه تو
بلاتکلیفی
گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن
به رفتن که فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی
می خواهی بمانی
راستش را بخواهی
راستش را بخواهی
فاجعه رفتن او
چیزی را تکان نداد
من هنوزم چای می خورم
گاهی گمان نمی کنی
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عيش خودش جور می شود
گاهی دگر تهيه بدستور می شود
عشق می خواهم
عشق می خواهم ولی همراه اشك و آه نه
رشته مستحكمی، بازی باد و كاه نه
حس تنهایی تلخی، می كشد روح مرا
عشق می خواهم رفاقت گاه یا بیگاه نه
سهم دل
یک نفر آمد و سهم ِدل ِتنهایم شد
آمد و علّت ِبیداری ِشب هایم شد
دل به او بستم و چشم
از همه کس پوشیدم
می شود
می شود ترمه بپوشی و دلم را ببری
کل احساس مرا یکسره یغما ببری
می شود خنده کنی عشق کنم گل بانو
با تبسم تو مرا حالت اغما ببری
تو نمی خواهی
تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست
یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست
شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی
با توام! خانه ی تنهایی من دور که نیست
باید کسی باشد
تو تا وقتی کنار من بمونی
خدا از پیش من جایی نمیره
باید کسی باشد
هر وقت بار تنهایی ات سنگین شد
نیست
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنم
چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
خسته ام
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
بهار نشد
کسی مسافر این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد !
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
قدیم
غروب... زمزمه ای با ترانه های قدیمی
غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی
سکوتِ ساده عکسی شکسته می کشد آرام
مرا به گوشه ای از عاشقانه" target="_blank">عاشقانه های قدیمی
یاد تو
سایه ات سنگین شده
چون رفته ام از یاد تو
بیقرارت مانده ام
با آن همه بیداد تو
به کسی چه
به کسی چه این صدا کارش از تو خوندنه
یا که کار هر شبم با گریه بیدار موندنه
باز می خونم از تو که دوست دارم خیلی زیاد
تو همون حس قشنگی که دلم رو نمی خواد
وقت قرار
نشسته بودم رو نیمکتِ پارک
کلاغ ها را میشمردم تا بیاید
سنگ میانداختم بهشان، میپریدند
دورتر مینشستند...
دوستت دارم
دوستت دارم چرایش پای تو
ممکنش کردم محالش پای تو
می گریزی از من و احساس من
دل شکستن هم گناهش پای تو