سال بی بهار
تنمو به جون چشمات
تو بده نشون چشمات
که با اون قشون چشمات
منو تار و مار کردی
تنمو به جون چشمات
تو بده نشون چشمات
که با اون قشون چشمات
منو تار و مار کردی
باز دلتنگی بارون تو چشمامه
باز آروم بیا همرنگ دریا شیم
کاشکی بشه یه ذره تنها شیم
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که یک دم مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو، به قدر مژه برهم زدنی
انگار دستام سرده سردن
انگار چشمام شب تارن
آسمون سیاه ابر پاره پاره
شرشر بارون داره می باره
تورو با هیشکی عوض نمیکنم
اگه کل دنیا بیان دور و برم
شلوغ بشه سرم
از اون چیزی که فکر کنی عاشقترم
ما اشتباه تلخ هم بودیم
از باور هم دیگه کم بودیم
تو ماجرای قتل این احساس
ما هر دو با هم متهم بودیم
نخواستم بفهمی چقد بیقرارم
نذاشتم تو اون حال بمونی کنارم
چجوری آخه باورت شد که دوست ندارم
چرا دردمو تو نگام ندیدی
یلدا یلدا شبِ بلند، گیسویت را دوباره وا کن
چنان نماند و چنین نخواهد ماند
یلدا یلدا، مرا صدا کن
از تنهایی، مرا رها کن
باز داره بارون میزنه یعنی چطوره حالت
آخ که چقدر دلم میخواد الان بیام دنبالت
من باشم و تو باشی و دیوونگی و بارون
آخ که چقدر تنگه دلم واسه هر دوتامون
گنجشک ترین آدم او، من شده بودم
او دغدغه اش بود مرا باز بگیرد
حرصش که درآمد، بدنم خون به جگر شد
من سیب شدم، بلکه مرا گاز بگیرد
با لبخندی ساده بشین روبروم
تا من مثل آینه تماشا کنم
بزار آرزوهای گم کردمو
تو چشمای مست تو پیدا کنم
نمیدونستم وقتی که میری
با زندگی درگیر تر میشم
این چند تا موی سفید میگن
هر روز دارم پیر تر میشم
ترجیح میدم تنها باشم
نخواه شبیه باقی آدما شم
خودم خواستم آلودت شم
خودت خواستی من نباشم
حیف با اینکه می خواهم تو را
سهمم از عشقت چرا
چیزی به جز باران نبود
حیف از من چه می خواهی ببین
اگه اونکه کنارته تورو بیشتر از من می خواد
اگه با همون راحتی، اگه باهات راه میاد
اگه روزگار بد تورو ازم گرفته
اگه خاطرات خوبمون از خاطرم نرفته
من با زخم زبونات رفیقم
مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم
با توام که داری به گریه ام می خندی
کاش می شد بیای و به من دل ببندی
مثل ابر بهار می بارم
حال و روزم شبیه پاییزه
اونی که با تو بوده می فهمه
بی تو بودن چقدر غم انگیزه
گاهی مسیر جاده به بنبست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود، مست میرود
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی
این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
اوایل که ساختمان رو به رویی را
تخریب می کردند دلم گرفت
و ناراحت بودم که چرا باید
دقیقا پنجره ی اتاق من رو...
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جدایی ها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
خدا به همراهت تمام باور من
رفتی و چشمانت نیوفتاد از سرِ من
دیدارمان شد روز قیامت
جانم به لب آمد ولی جانت سلامت
داشتم برگه های دانشجوهامو
صحیح میکردم،
یکی از برگه های خالی
حواسمو به خودش جلب کرد...
دست بردار
این دفعه نمیتونی برگردی تو
ببین با زندگیم چیکار کردی تو
چجوری یادم بره نامردی تو
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافیست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
یه جوری میای میری انگاری که دیرته
عذاب دادنِ منم جزئی از تقدیرته
میون همه ی اَخمات دلبریتم میکنی
دل و دورش میکنی گاهیم نزدیکته
دخترک شانزده ساله بود که
برای اولین بار عاشق پسر شد
پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت
و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
من با تو ام ای رفیق! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
اون که یک سال پشت هم ممتد
بی دلیل و بهونه خیلی بد
زنگ آخر منو کتک میزد
من باهاش کار دارم این روزا
ای بوسه ات شراب و از هر شراب خوش تر
ساقی اگر تو باشی، حالم خراب خوش تر
بی تو چه زندگانی گر خود همه جوانی؟
ای با تو پیر گشتن، از هر شباب خوش تر