سال بی بهار
تنمو به جون چشمات
تو بده نشون چشمات
که با اون قشون چشمات
منو تار و مار کردی
تنمو به جون چشمات
تو بده نشون چشمات
که با اون قشون چشمات
منو تار و مار کردی
حیف با اینکه می خواهم تو را
سهمم از عشقت چرا
چیزی به جز باران نبود
حیف از من چه می خواهی ببین
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
صحبت عاشقی بشه ستاره رو خواب می کنی
دریا رو آتیش میزنی، ابرا رو بی تاب می کنی
وقتی فقط اونو می خوای ماهو نشونه می کنی
میری تو قلب آسمون صبرو دیوونه میکنی
من از عطرِ آهستهی هوا میفهمم
تو باید تازهگیها
از اینجا گذشته باشی
گفتگویِ مخفی ماه و...
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه، تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
زندگی پر از سواله می دونم
رسيدن به تو خياله می دونم
تو ميگی يه روزی مال من ميشی
اما موندت محاله می دونم
وقتی که تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتن یک وزیدن، یک واژه، یک ماه!
من فکر می کنم در غیاب تو
شب از مهتاب سر میره، تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست، تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو میگرده، زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو، عجب عمقی به شب داده
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم
از دست داده ایم!
ما بی چراغ به راه افتادیم
عشق می خواهم ولی همراه اشك و آه نه
رشته مستحكمی، بازی باد و كاه نه
حس تنهایی تلخی، می كشد روح مرا
عشق می خواهم رفاقت گاه یا بیگاه نه
ماه من غصه چرا؟!
آسمان را بنگر
که هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
نه کسی منتظر است
نه کسی چشم به راه
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
در دو چشمش گناه می خنديد
بر رخش نور ماه می خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ايی بی پناه می خنديد