ماه بی تکرار من
حیف با اینکه می خواهم تو را
سهمم از عشقت چرا
چیزی به جز باران نبود
حیف از من چه می خواهی ببین
زخم زبون
من با زخم زبونات رفیقم
مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم
با توام که داری به گریه ام می خندی
کاش می شد بیای و به من دل ببندی
شروع ناگهان
بی سر و سامان تو شد
شانه ی سر خورده ی من
رنگ بزن بر لب این
خنده ی دل مرده ی من
عکس
بالا سر تختم عکست به دیواره
دیوار خوشحاله چون عکستو داره
بالا سر تختم هر روز میخندی
شب ها تو تنهایی چشمامو میبندی
فراموشیها
دشتها نام تو را میگویند
کوهها شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
پرنده مهاجر
این پرنده مهاجر
همیشه عاشق پرواز
حالا با بالی شکسته
میخونه چه غمگین آواز
کجا باید برم
کجا باید برم یه دنیا خاطره ات
تورو یادم نیاره
کجا باید برم که یک شب فکر تو
منو راحت بذاره
من دیوانه نیستم
درسته که درگیر روزای سختم
برای تو که وقت دارم عزیزم
واسه این همه ناامیدی دعا کن
دعا کن فقط کم نیارم عزیزم
برف
برف، برف، برف می باره
قلب من امشب بی قراره
برف، برف، برف می باره
خاطره هاتو یادم میاره
وحشت تنهایی
خدایا، وحشت تنهاییام کُشت
کسی با قصّهی من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه مینالم
آینه
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
هرگز نگو خداحافظ
هرگز نگو خداحافظ!
خداحافظی با تو
سلام گفتن به در به دری هاست
و در آغوش کشیدن تمام تنهایی ها
ببخش
در وجودم کسی هست
به وسعت تو که
هر شب موهایش را شانه میزند
و هر شب یاد آخرین نگاه تو
آخرین ضربه رو محكم تر بزن
توی تنهایی یك دشت بزرگ
كه مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
عشق می خواهم
عشق می خواهم ولی همراه اشك و آه نه
رشته مستحكمی، بازی باد و كاه نه
حس تنهایی تلخی، می كشد روح مرا
عشق می خواهم رفاقت گاه یا بیگاه نه
تو نمی خواهی
تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست
یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست
شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی
با توام! خانه ی تنهایی من دور که نیست