کوچه بن بست
هشتاد و هشت قدم پایین تر از کافه
خیابانی فرعی ختم میشد
به کوچه ای بن بست که انتهایش،
یک درب قدیمی و بزرگ و رنگ پریده...
ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻋﺸﻖ
ﺁﻧﮑﻪ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺮﮒ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪﻩ ﺍست
عشق از آغاز ناتنی بوده است
عهد از اول شکستنی بوده است
یاد ایام
درخم کوچه ای از فصل قدیم
خانه ایست کاهگلی
همه ی خانه پراز خاطره و
به دل گنجه ی آن
آینه
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
کوچه بن بست
میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک
که پر از شعرای یادگاریه
بارونو دوست دارم هنوز
بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس می کنم پیش منی
وقتی که بارون میباره
نه کسی منتظر است
نه کسی منتظر است
نه کسی چشم به راه
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
كوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم