بن بست
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
مشاهده ادامه مطلب
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانی درون آنها و
در صدایش پرنده می رقصید
بر تنش عطر خوب آویشن
کسی مسافر این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد !
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد :
چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید : قشنگ یعنی چه؟