همرنگ دریا
باز دلتنگی بارون تو چشمامه
باز آروم بیا همرنگ دریا شیم
کاشکی بشه یه ذره تنها شیم
محو تماشا
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که یک دم مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو، به قدر مژه برهم زدنی
باید تموم میشد
ما اشتباه تلخ هم بودیم
از باور هم دیگه کم بودیم
تو ماجرای قتل این احساس
ما هر دو با هم متهم بودیم
چتر
باز داره بارون میزنه یعنی چطوره حالت
آخ که چقدر دلم میخواد الان بیام دنبالت
من باشم و تو باشی و دیوونگی و بارون
آخ که چقدر تنگه دلم واسه هر دوتامون
ماه بی تکرار من
حیف با اینکه می خواهم تو را
سهمم از عشقت چرا
چیزی به جز باران نبود
حیف از من چه می خواهی ببین
خوشبختیت آرزومه
اگه اونکه کنارته تورو بیشتر از من می خواد
اگه با همون راحتی، اگه باهات راه میاد
اگه روزگار بد تورو ازم گرفته
اگه خاطرات خوبمون از خاطرم نرفته
بن بَست
گاهی مسیر جاده به بنبست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود، مست میرود
فاصله ها
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی
این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
بشنو از نی
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جدایی ها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
فقط سرد بود
داشتم برگه های دانشجوهامو
صحیح میکردم،
یکی از برگه های خالی
حواسمو به خودش جلب کرد...
نگار
دوستش می دارم و دردم نمی داند نگار
مبتلایش کن به دردم
ای طبیبا بی شمار
هرچه کردم مهربانی بی وفایی کرد مرا
نیاز
هر گوشهی این جهان تو را میجویم
در اوج سکوتم تو را میگویم
ای جان جهان و جانم از تو سرشار
دست از طلب تو من مگر میشویم
کجا باید برم
کجا باید برم یه دنیا خاطره ات
تورو یادم نیاره
کجا باید برم که یک شب فکر تو
منو راحت بذاره
سیزده
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی
و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
مهربانم
مهربانم، ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
دیوانه
در نگاهت لیلی خود پیدا نکردم
با خجالت از چشم تو گلایه کردم
از خود چه بیخود می کند
نگاه تو هی میبرد صبر مرا...
من از عشق لبریزم
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
وای از سکوت تو
نبض مرا بگیر، نبضم نمیزند
انگار مردهام، انگار رفتهام
در برزخی که تو
آرام خفتهای
انتظار
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
صحبت عاشقی
صحبت عاشقی بشه ستاره رو خواب می کنی
دریا رو آتیش میزنی، ابرا رو بی تاب می کنی
وقتی فقط اونو می خوای ماهو نشونه می کنی
میری تو قلب آسمون صبرو دیوونه میکنی
رویا
دست میکشم رو صورت تو
توی خواب تو بهم لبخند میزنی
چه قشنگ تو منو میریزی بهم
تو خودت میدونی چقد عشق منی
من دیوانه نیستم
درسته که درگیر روزای سختم
برای تو که وقت دارم عزیزم
واسه این همه ناامیدی دعا کن
دعا کن فقط کم نیارم عزیزم
عشق
با تو از تموم جاده ها میگذرم
با خودم تورو به قصه ها می برم
زندگی آدما همش یه خاطره اس
تو تموم خاطرات من تویی و بس
کویر
ای چشمان مست تو مینای شراب من
یاد تو چه می کند با حال خراب من
نوا منم ترانه تویی به موج غم کرانه تویی
به عشق تو فسانه منم زخود بیگانه منم
نیلوفران صحرایی
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم
تورا نمی دهم از دست، تا توان دارم
سری به مستی نیلوفران صحرایی
دلی به روشنی باغ ارغوان دارم
مرا رها مکن
آغاز راهم چون به عشق تو رقم خورد
با من بمان تا انتها مرا رها مکن
در این سیاهی ای خدا مرا رها مکن
ای آشنا بی آشنا مرا رها مکن
خوب ترین حادثه
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
تاوان
منو جون پناه خودت کن برو
بذار پای این آرزو واستم
به هر کی بهم گفت ازت رد شده
قسم میخورم من خودم خواستم
رضایت
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت
رفاقت
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه
رفاقت گاهی از جنس جنونه
یه وقتایی تموم دین و دنیا
برای آدمای بی نشونه
جرس کاروان
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده ى جوانى از این زندگانیم
دارم هواى صحبت یاران رفته را
یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
آواره
دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه می خواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه می خواهی چه کار؟
نگرانت می شوم
دیر که جواب می دهی نگران میشوم
میگویند نگرانی، عشق نیست
چند روز که صدای خندههایت را
نمیشنوم دلتنگ میشوم