کوچمون
یه جوری میای میری انگاری که دیرته
عذاب دادنِ منم جزئی از تقدیرته
میون همه ی اَخمات دلبریتم میکنی
دل و دورش میکنی گاهیم نزدیکته
غم پنهان
از این غم پنهانو
این گریه ی ناغافل
پیداست چه خواهد کرد
رویای تو با این دل
یک نفر
یک نفر گاهی همه زندگیت است!
برای همین است که دلت
برای همان یک نفر
تنگ می شود...
بی قرارم
بیا برگرد از این شبا دلم پره
آخه دل از دلت دل نمیبره
بیا پیشم از حال دل برات بگم
به خاطرت با دنیا من بهم زدم
سیزده
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی
و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
گریه می آید مرا
آبی که از این دیده چو خون میریزد
خون است بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل می خورد و دیده برون میریزد
محال
زخمی چنان به خویشتن زدی، ای دل!
تا ماه برنیاید
تا هرگز آفتابت
از چاه برنیاید...
بیم فرو ریختن
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
تنها تو می مانی
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنونتر از لیلی، شیرینتر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیرهی دودی، از دودمان باد
سهم دل
یک نفر آمد و سهم ِدل ِتنهایم شد
آمد و علّت ِبیداری ِشب هایم شد
دل به او بستم و چشم
از همه کس پوشیدم