باید تموم میشد
ما اشتباه تلخ هم بودیم
از باور هم دیگه کم بودیم
تو ماجرای قتل این احساس
ما هر دو با هم متهم بودیم
ما اشتباه تلخ هم بودیم
از باور هم دیگه کم بودیم
تو ماجرای قتل این احساس
ما هر دو با هم متهم بودیم
صورت سادت، موهای مشکیت
لبخند آرومت، وقتی که آروم
پیشم میشینی...
من شدم عاشقت...
سرنوشت را، باید از سر نوشت
شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرق در باور نوشت
غُصهها را قصهای دیگر نوشت
مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان
آب نبات قیچی را می مکید
ادامه داد: آره مادر، نه ساله بودم
که شوهرم دادند...
صحبت عاشقی بشه ستاره رو خواب می کنی
دریا رو آتیش میزنی، ابرا رو بی تاب می کنی
وقتی فقط اونو می خوای ماهو نشونه می کنی
میری تو قلب آسمون صبرو دیوونه میکنی
و حدس می زنم شبی مرا جواب می كنی
و قصر کوچک دل مرا خراب می كنی
سر قرار عاشقی همیشه دير کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب می كنی
شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد