آخرین سفر
پدر دستای گرمت چرا سرده؟
پاهای پیرت دیگه خالی ز درده
پدر چرا چراغ خونمون دیگه خاموشه
چرا هر کیو اینجا می بینم سیاه می پوشه؟
مشاهده ادامه مطلب
پدر دستای گرمت چرا سرده؟
پاهای پیرت دیگه خالی ز درده
پدر چرا چراغ خونمون دیگه خاموشه
چرا هر کیو اینجا می بینم سیاه می پوشه؟
زمانی که من بچه بودم
مادرم علاقه داشت گهگاهی
غذای ساده صبحانه را
برای شب هم آماده کند
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
بالاترین نقطهى زمین، شانههای پدر بود