مادر
مادر کنار باغچه تنها نشسته است
سرشار از سکوت و مدارا نشسته است
اشکش کبوترانه به سوگ کبوتری
بر نرده های خيس تماشا نشسته است
مادر کنار باغچه تنها نشسته است
سرشار از سکوت و مدارا نشسته است
اشکش کبوترانه به سوگ کبوتری
بر نرده های خيس تماشا نشسته است
درخم کوچه ای از فصل قدیم
خانه ایست کاهگلی
همه ی خانه پراز خاطره و
به دل گنجه ی آن
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
زمانی که من بچه بودم
مادرم علاقه داشت گهگاهی
غذای ساده صبحانه را
برای شب هم آماده کند
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
بالاترین نقطهى زمین، شانههای پدر بود
دیشب خواب پریشونی دیده بودم
دنبال کتاب تعبیر خواب میگشتم
که مامان صدا زد :
"امیر، مادر بپر سه تا سنگک بگیر" ...
مادرم تویی تمامی هستی من
مرحمی بر زخم های مستی من
مادرم مهر خدا داری تو در دل
به مهر مادری ساخته ای راستی من