کوچمون
یه جوری میای میری انگاری که دیرته
عذاب دادنِ منم جزئی از تقدیرته
میون همه ی اَخمات دلبریتم میکنی
دل و دورش میکنی گاهیم نزدیکته
یه جوری میای میری انگاری که دیرته
عذاب دادنِ منم جزئی از تقدیرته
میون همه ی اَخمات دلبریتم میکنی
دل و دورش میکنی گاهیم نزدیکته
دخترک شانزده ساله بود که
برای اولین بار عاشق پسر شد
پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت
و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
صحبت عاشقی بشه ستاره رو خواب می کنی
دریا رو آتیش میزنی، ابرا رو بی تاب می کنی
وقتی فقط اونو می خوای ماهو نشونه می کنی
میری تو قلب آسمون صبرو دیوونه میکنی
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود