کجا برم
نمیدونستم وقتی که میری
با زندگی درگیر تر میشم
این چند تا موی سفید میگن
هر روز دارم پیر تر میشم
نمیدونستم وقتی که میری
با زندگی درگیر تر میشم
این چند تا موی سفید میگن
هر روز دارم پیر تر میشم
حیف با اینکه می خواهم تو را
سهمم از عشقت چرا
چیزی به جز باران نبود
حیف از من چه می خواهی ببین
بی سر و سامان تو شد
شانه ی سر خورده ی من
رنگ بزن بر لب این
خنده ی دل مرده ی من
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنم
چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده