یاد ایام
درخم کوچه ای از فصل قدیم
خانه ایست کاهگلی
همه ی خانه پراز خاطره و
به دل گنجه ی آن
اثری هست زعشق
اثر از حس بلور
حس جاری شدن از بال نسیم
قاب عکسی زبهار
شیر مردی زدلیران نبرد
مردی از ساحل عشق
روزگاری این جا
هم صدای مادر
قصه می گفت ز عشق
تا که مادر می گفت «چای هم آماده ست»
خنده می زد چو گل یاس سفید
و سر آغاز گپی مستانه
آری آن روز گذشت
و جوان رفت و دگر باز نگشت
و چه غمگین امروز
اثری نیست ز آن شیر جوان
همه مرغان مهاجر با عشق
پرکشیدند به پاییز و بهار
آری آن روز گذشت
دیگر از خنده ی مادر اثری نیست و او
آرزویی دارد
استکانی پر چای
و گپی مستانه
"مرتضی برخورداری"

دیدگاه شما