گاهی گمان نمی کنی
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عيش خودش جور می شود
گاهی دگر تهيه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدايی و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گدای تو می شود
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تيزی شمشير می شود
از هرچه زندگيست دلت سير می شود
گويی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دير می شود
کاری ندارم کجايی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پير می شود
"قیصر امین پور"

دیدگاه شما