درحال بارگذاری ....

فاصله ها

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دست های تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

چشم های تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی

دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

من به بی سامانی

باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

سنگ طفلی، اما

خواب نوشین کبوترها را

در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت:

«چه تهیدستی مرد»

ابر باور می کرد

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟

هیچ

من چه دارم که سزاوار تو؟

هیچ

تو همه هستی من، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری؟

همه چیز

تو چه کم داری؟

هیچ

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه، دریغا، هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر

مرا می خواندی!

"حمید مصدق"


فاصله ها

نگارش توسط پژمان در تاریخ شنبه 19 مهر 1399 با موضوع دفتر شعر ، حمید مصدق ،

دیدگاه شما


کد امنیتی رفرش