درحال بارگذاری ....

بهار نشد

کسی مسافر این آخرین قطار نشد 

کسی که راه بیندازمش سوار نشد ! 

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت

چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد

من و تو پای درختان چقدر ننشستیم ! 

چه قلب ها که نکندیم و یادگار نشد 

چه روزها که بدون تو سال ها شد و رفت 

چه لحظه که نماندیم و ماندگار نشد 

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار 

کنار آمدم و آمدم کنار ... نشد ! 

قرار شد که بیایی قرارِ من باشی 

دوباره زیرِ قرارت زدی ؟! قرار نشد ... 

"مهدی فرجی"

 


بهار نشد

نگارش توسط puneh در تاریخ جمعه 23 بهمن 1394 با موضوع دفتر شعر ،

دیدگاه شما


کد امنیتی رفرش